بغضم را بیاور و باران را.
تا کنار آن برکه کوچک
طوفان به پا شود
وقت زیادی نمانده،
هی!
دارد دیر می شود
وقت زیادی نداریم،
چشم بگذار
بیا برویم کنار آن درخت بید بنشینیم و
من سلام کنم و تو شرم بر گونههایت بنشیند
بیا برویم، باشد قبول
با نیم متر فاصله
اصلا هزار متر
اینجا دارند بیتابی میکنند بغض و باران
فقط بیا برویم
برویم قهوه که نه، یک استکان تنهایی را بنوشیم
و من قسم بخورم که فراموشت نمیکنم
و من قسم بخورم که بازخواهمگشت
و من قسم بخورم که دوستت دارم
هی!
بیا برویم
دارد دیر می شود
برگرقته از دفتر یک دوست