محیــــا

دل نوشته های محیا

محیــــا

دل نوشته های محیا

ویکتور هوگو

 

 

 

 

  خداوندا : اگر بخواهم آنچه در ذهن دارم با تو بگویم ،می شود هزاران جلد کتاب

ولی آنچه در دل دارم یک جمله بیش نیست :دوستت دارم.

 

 

 

 

 

 

جملات طلایی

 

 

زنده ماندن یعنی نمردن در دلها

 آنقدر شکست خوردن را تجربه کنید تا راه شکست دادن را بیاموزید

 کسی که به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است

 اگر هرروز راهت را عوض کنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید

 ما زمان را تلف نمی کنیم، زمان است که ما را تلف می کند

 کسانی که با افکار عالی و خوب دمسازند ، هرگز تنها نیستند

 اندیشمند بودن فقط به هنگام خشم معلوم میشود

 ایستاده مردن بهتر از زانو زده زیستن است

 حسادت ما به دیگران بیشتر از دیگران خودمان را نابود میکند

 آن کسانی که می خواهند همواره بی نیاز مانند ، باید ییوسته از آرزوها چشم پوشند

 موفقیتهای بزرگ تنها در صورتی نصیب انسان میشود که از شروع های کوچک رازی باشد 

 معمولا بهترین نقطه برای شروع ، همان مکانی است که الان در آن قرار دارید 

 وظیفه شما در زندگی تغییر دادن دنیا نیست وظیفه شما تغییر دادن خودتان است

 خردمند ترین افراد کسی است که در جستجوی خداوند است. و موفق ترین افراد هم کسی است که خداوند را یافته است

 پرواز را به خاطر بسپار ....پرنده رفتنی است

 

 

 

 

دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین

 

به خدا قسم که معشوقه من بالایی ست

 

 

 

 

 

...

 

در عالم دو چیز از همه زیباتر است : آسمانی پرستاره و وجدانی آسوده. (کانت)

 

 

 

باران *گل*خاطره*لبخند و بهار

 
 
 
هیچ بارانی نمی بارد مگر صفا دهد.
هیچ گلی جوانه نمی زند مگر هدیه شود.

هیچ خاطره ای زنده نمی ماند مگر شیرین باشد.
هیچ لبخندی نیست مگر شادی بیاورد.

وهیچ بهاری نمی اید مگر سال دیگری در پیش باشد.
پس بگذار باران شوق بر زندگی ات ببارد تا روحت را صفا دهد.

گل های عشق در دلت جوانه زنند تا انهارا به دیگران هدیه کنی .
خاطراتت قشنگ باشند تا همواره بیادشان بیاوری.

لبخند بر لبانت نقش بندد تا شادی را بیفشانی.
و بهار بیاید تا بدانی باز هم فر صت بودن هست......

 

 

...

  
 وقتی که عاشق شده اید
 
 نگویید:
     "خدا در قلب من جای دارد."
 
 بگویید:
    "من در قلب خدا جای دارم."
 

من دلم می خواهد

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانهء پر عشق و صفای من گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانهء ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانهء دوست کجاست؟
 
                                                
                                                                                    فریدون مشیری