محیــــا

دل نوشته های محیا

محیــــا

دل نوشته های محیا

خــــدایا

      : سایبانی از جنس اشک و نیاز می خواهم تا سجاده ی دلم را در آن بگسترانم

 و با دستان خسته قنـــوتم از تو بخواهم که بر وجود سردم نور نگاهت را بتابانی

 و گل های زیبای عشق و ایمان را بار دگر
 در من تازه گردانی....

                                             

پنج قانون شاد زیستن :


1-اگر شما چیزی را دوست دارید . از آن لذت ببرید .
2-اگر شما چیزی را دوست ندارید . از آن دوری کنید .
3-اگر شما چیزی را دوست ندارید و نمی توانید از آن دوری کنید آن را تغییر دهید .
4- اگر شما چیزی را دوست ندارید و نمی توانید آن را تغییر دهید آن را بپذیرید .
5-با تغییر دادن نگرشتان نسبت به چیزهایی که آن ها را دوست نمی دارید آن ها را بپذیرید.

نامه ای از طرف خدا

 

گیرنده: تو
فرستنده: حاکم هستی
تاریخ: امروز
موضوع: خود تو
عطف به: زندگی
 

من پروردگار هستم و امروز به همه مشکلات تو رسیدگی می کنم. به یاد داشته باش که من هیچ نیازی به تو ندارم. چنانچه زندگی تو را در موقعیتی قرار داد که در توان تو نبود، پس هیچ کوششی برای حل آن نکن. فقط آن را به من واگذار کن و در صندوق! نامه ای به خداوند بیانداز!!

گره همه آن مشکلات باز خواهد شد، البته در مجرای زمانی من. زمانی که آن را به صندوق انداختی با نگرانی و دلواپسی های خود بر آن تمرکز نکن . در عوض، به همه چیز های خوبی که داری فکر کن. چیزهایی که موهبت های زندگی محسوب می شوند.

چنان که خود را در ترافیک سنگین خیابان یافتی که هیچ گونه راه فراری ندارد، ناامید نشو. بدان مردمی در این جهان زنگی می کنند که حتی داشتن اتوموبیل شخصی و را نندگی کردن را در خواب هم نمی بینند.
چنان چه یک روز کاری را سپری کردی، به کسی فکر کن که چند سال است بیکار است.

چنانچه در روابط عاطفی خود دچار یاس و ناامیدی شدی، به کسی فکر کن که هیچگاه طعم دوست داشتن و دوست داشته شدن را نچشیده است.

اگر غصه می خوری که تعطیلات آخر هفته خراب شده است، به زنی فکر کن که برای سیر کردن شکم بچه هایش هفت روز هفته را روزی 12 ساعت در حال انجام کاری طاقت فرساست.

اگر اتوموبیلت در وسط جاده خراب شد و تو کیلومترها دور تر از شهر مانده ای، به شخصی فکر کن که معلول و ناتوان است و در آرزوی پیاده روی.

چنانچه در آینده موی سپیدی بر سرت دیدی، به زنی فکر کن که مبتلا به سرطان است و در حال شیمی درمانی و آرزوی نگاه کردن در آینه و مرتب کردن موهایش را دارد.

اگر دچار ضرر و زیان شدی و با خود فکر کردی که این چه زندگی ای است، از خودت بپرس که هدف و مقصودت در این زندگی چیست؟

شکر گذار باش زیرا افرادی در این کره خاکی زیسته اند که حتی فرصت دوباره ای نداشته اند و خیلی زود چشم از این دنیا فروبسته اند.

اگر خود را قربانی جهالتها، حقارت ها، تند خویی ها و سستی های دیگران یافتی به یاد داشته باش که:
«ممکن بود تو خود یکی از آن ها باشی»

 

 

                         

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

  که به ما سوا فکندی همه سایه هما را

سخنان آموزنده

 

 برای زندگی فکربکنید امّاغصه نخورید(دیل کارنگی) 
هیچ کاربزرگی بدون اراده بزرگ میسرنیست( بالزاک) 
مانند سایهناپایداریم ومانندخاک بی مقدار ازکجابدانیم که تافردازنده خواهیم ماند( هوراس)

آنقدر به تاریکی لعنت نفرستید، شمعی روشن کنید( کنفوسیوس)
شاید کسی روکه باتوخندیده فراموش کنی اماکسی روکه باتو اشک ریخته هرگز.
هرآنچه بخواهید بدست خواهیدآورد بشرطی که استقامت راسرمایهخودقرار دهید( لافونتن)

دشمنی هیچکس رادر دل راه نده، این کار توراهمیشه غمگیننگه می دارد.
کسی که کتاب می خواند به وقت بیش از پول احتیاج دارد. 
تنهاکسی موفق می شود که به انتظاردیگران ننشیند.

( فرانکلین) اندکی درنگ کن تازودتربه نتیجه برسی
پول نمیتواند برای مادوست فراهم کند امّا دشمن به تعداد بسیار
درجمع آوری دوستان ،دوری از آنها وترک آنها زیاد عجله نکن ( سولدن )
محبت هزینه ای ندارد، مهربان باشیم ( شامفور)

 

لیلی نام دیگر آزادی


دنیا  که شروع شد زنجیر نداشت خدا دنیای بی زنجیر  آفرید.
آدم بود که زنجیر را ساخت شیطان کمکش کرد.

دل زنجیر شد زن  زنجیر شد دنیا پر از زنجیر شد. و آدم ها همه دیوانه ی زنجیری.
خدا دنیا را بی زنجیر می خواست. نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است.
امتحان آدم همین جا بود.
دستهای شیطان از زنجیر پر بود.

خدا گفت: زنجیرهایتان را پاره کنید . شاید نام زنجیر شما عشق است.
یک نفر زنجیر هایش را پاره کرد. نامش را مجنون گذاشتند.
مجنون نه اما دیوانه بود و نه زنجیری. این نام را شیطان بر او گذاشت.
شیطان آدم را در زنجیر می خواست.

لیلی  مجنون را بی زنجیر می خواست.
لیلی  می دانست  خدا چه می خواهد.
لیلی  کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند.
لیلی زنجیر نبود.لیلی نمی خواست زنجیر باشد.
لیلی ماند. زیرا لیلی  نام دیگر ازادی است.

 

 

 

میان یگانگی و بیگانگی هزار خانه است.

آنکس که غریبه نیست شاید که دوست هم نباشد...