محیــــا

دل نوشته های محیا

محیــــا

دل نوشته های محیا

 

گفت پیغمبر که حق فرموده است        

من نگنجم در خم بالا و پست

در زمین و آسمان و عرش نیز

من نگنجم، این یقین دان، ای عزیز

در دل مومن بگنجم، ای عجب

گر مرا جویی، در آن دل‌ها طلب

گفت: ادخل فی عبادی، تلتقی

جنه من رویتی یا متقی

 

 

نشانه‌ها

 

زمستان گذشت و جای خود را به بهار داد، بهاری که نمی‌دانم چگونه خواهد بود؟
وقتی به درخت خشکیده باغچه می‌نگریستم باور نمی‌کردم ظرف چند روز لباسی از برگ و گل بر تن می‌کند، درخت به ظاهر مرده‌ای که یکباره جان می‌گیرد.
 
خدایا چقدر نشانه برایمان قرار داده‌ای و ما، در خوابیم.
شبیه‌ترین نشانه به زندگی ما همین تغییر فصلهاست (بهار- تابستان- پاییز- زمستان).
 
زمستانی که در آن درخت‌ها می‌میرند بهاری که جان تازه می‌دهد
تابستان فصل میوه و محصول و پاییز وقت ریزش برگ از تن درخت
باز زمستان و مرگ، باز بهار و زندگی.
 
درست مثل دنیا و آخرت اصلاٌ خود زندگی تولد- جوانی- پیری و مرگ.
باز زندگی پس از مرگ و مائیم و اعمال ما نزد خدا.
کاش می‌دانستم چگونه زندگی کنم تا فردا شرمنده نباشم.
 

 

...

 

انسان تنها آفریده ایست که نمی خواهد همان باشد که هست.