محیــــا

دل نوشته های محیا

محیــــا

دل نوشته های محیا

زیبایی و زشتی

 

روزی زیبایی و زشتی در ساحل دریایی به هم رسیدند و به هم گفتند: بیا در دریا شنا کنیم.

برهنه شدند و در آب شنا کردند و زمانی گذشت و زشتی به ساحل بازگشت و جامه های زیبایی را پوشید و رفت.

زیبا نیز از دریا بیرون آمد و تن پوشش را نیافت، از برهنگی خویش شرم کرد و به ناچار لباسهای زشتی را پوشید و به راه خود رفت.

تا این زمان نیز، مردان و زنان، این دو را با هم اشتباه می گیرند.

اما اندک افرادی هم هستند که چهره زیبایی را می بینند و فارغ از جامه هایی که بر تن دارد اورا می شناسند،

و برخی نیز چهره زشتی را می شناسند و لباسهایش او را از چشمهای اینان پنهان نمی دارد.

از کتاب پیامبر نوشته جبران خلیل جبران.

 

ارزش وقت

 

برای اینکه ارزش وقت را در 24  ساعت بدانید از پدری بپرسید که دارای شش فرزند می باشد و مزد روزانه او تامین کننده زندگی اوست

برای اینکه ارزش وقت را در یک ساعت بدانید از عاشقی بپرسید که در انتظار ورود معشوق خود می باشد

برای اینکه ارزش وقت را در یک دقیقه بدانید از فردی بپرسید که آخرین پرواز خود را بدلیل تاخیر از دست داده است.

برای اینکه ارزش وقت را در یک ثانیه بدانید از فردی بپرسید که در تصادف رانندگی جان سالم بدر برده است

برای اینکه ارزش وقت را در یک صدم ثانیه بدانید از قهرمان المپیک سئوال کنید که بخاطر یک صدم . ثانیه که از دست داد می بایست چندین سال دیگر برای بدست اوردن مقام خود زحمت بکشد.

اگر چه نمی توان وقت خود را در طول روز اضافه نمود ولی می توان نحوه برخورد با آن را به جهت موفقیت بیشتر تغییر داد. شما با وقت خود چگونه بر خورد می کنید؟ 
 

گفتگو با خدا

 


در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم.
خدا پرسید
تو می خواهی با من گفتگو کنی؟
من در پاسخش گفتم:
اگر وقت دارید!
خدا خندید:
وقت من بی نهایت است.
 
پرسیدم :
چه چیز بشر، شما را سخت متعجب می سازد؟


خدا پاسخ داد :
کودکی شان،
اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،
عجله دارند که بزرگ شوند،
بعد دوباره بعد از مدت ها،آرزو می کنند که کودک شوند...
اینکه سلامتیشان را از دست می دهند تا به ثروت برسند،
و بعد ثروتشان را می دهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند.
اینکه با اضطراب به آینده نگاه می کنند،
و حال را فراموش می کنند
نه در حال به سر می برند و نه در آینده
به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نمی میرند
و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.
گرمی دستان خدا را در دستانم حس کردم.
هر دو سکوت کردیم.
 
من پرسیدم:
دوست داری بندگانت کدام درسهای زندگی را بیاموزند؟
 
او گفت:
بیاموزوند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد ،
همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد که زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان دارند ایجاد کنند
ولی زمانی زیاد می خواهد تا آن زخمها را التیام بخشیم.
بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد،
بلکه کسی است که به کمترین ها رضایت می دهد.
بیاموزند آدمهایی هستند که دوستشان دارند،
فقط نمی توانند احساساتشان را نشان دهند.
بیاموزند دو نفر می توانند با همدیگر به یک نقطه نگاه کنند،
ولی آن را متفاوت ببینند.
بیاموزند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند،
بلکه باید خود را نیز ببخشند.
و با تمام اینها بدانند که من همیشه با آنها هستم،دوستشان دارم و از دور مراقبشان هستم.
 
 

بالاترین...بالاترین خودت باش...

 

آنقدر قوی باش که بتوانی با روزگار روبرو شوی .
آنقدر ضعیف باش تا بتوانی قبول کنی که نمی توانی همه ی کارها را به تنهایی انجام دهی .
در مقابل کسانی که به کمک تو احتیاج دارند بخشنده باش .
در مورد نیاز های شخص ات صرفه جو و قانع باش .
آنقدر عاقل باش تا قبول کنی در مورد همه چیز آگاهی نداری .
آنقدر ساده باش که به معجزه اعتقاد داشته باشی .
شادی هایت را با دیگران تقسیم کن .
در غم و اندوه دیگران شریک شو .
راهنمای افرادی باش که خود را گم کرده اند .
هنگامی که تردید داری پیرو کسانی باش که به موفقیت رسیده اند .
اولین کسی باش که به رقیب پیروزت تبریک می گویی.
آخرین کسی باش که از رفیق شکست خورده ات انتقاد می کنی .
برای اینکه دچار اشتباه نشوی از جایی که قدم بعدیت را می گذاری مطمئن شو .
از مقصد و هدفت خاطر جمع شو تا مبادا راه غلط را بروی .
با کسانی که به تو عشق می ورزند مهربان باش .

و بالاتر از همه خودت باش...

 

آسمون دل

بـاهـات نبـودم ، برات که بودم

 اگه چشمات نبودم ، نگات که بودم 

 هـمه ی گـفـتـنی هـام فـقط تـو بودی اگه حرفات نبودم ، صدات که بودم

 اگه پـاهـات نبودم ، یه راه که بودم

 اگه گریه نبودم ، یه آه که بودم

 تو خودت

             مثـل روز آفتابی هستی

                                            اگه خورشید نبودم ، یه ماه که بودم

                                                                                           می تونستی واسه من یه چاره باشی

                                                                                                                                              توی آسـمـون دل

بال هایت را کجا گذاشتی ؟

 
 
پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد
و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.
پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم .
اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .
پرنده گفت : راستی ، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟
انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .
پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است . انسان دیگر نخندید .
انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست .
شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .
پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است .
 درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد
و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت
و گفت : یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود .
اما تو آسمان را ندیدی .
راستی عزیزم ، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد .
 آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست !!!!!

سیزده نکته برای زندگی


 
یک: دوستت دارم نه به خاطرشخصیت تو
بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم.

دو: هیچکس لیاقت اشکهای تو را نداردو کسی که چنین ارزشی دارد
باعث ریختن اشک های تو نمی شود.

سه: اگر کسی تو را آن طور که می خواهی دوست نداشت
به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.

چهار: دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد
ولی قلب تو را لمس کند.

پنج: بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار
کسی باشی وبدانی که هرگز به او نخواهی رسید.

شش: هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحت هستی
 چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو باشد.

هفت: تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی
ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.

هشت: هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند نگذران.

نه: شاید خدا خواسته که بسیاری افراد نامناسب را بشناسی وسپس شخص
 مناسب را،به این صورت وقتی اورا یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی.

ده: به چیزی که گذشت غم مخور به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.

یازده: همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند با این حال همواره به
دیگران اعتماد کنو فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده اعتماد نکنی.

دوازده: خود را به فردی بهتر تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی
قبل از اینکه شخص دیگری را بشناسی و انتظارداشته باشی او تو رابشناسد.

سیزده: زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار بهترین چیزها زمانی اتفاق
می افتد که انتظارش را نداری.

سه جمله

  1. اگه اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش میاوفتی !
  2. لذتی که در فراق هست در وصال نیست چون در فراق شوق وصال است ودر وصال بیم فراق.
  3. آغاز کسی باش که پایان تو باشد.