تومی توانی دوست بداری فرق تو با سنگ و شیشه همین است.
تو می توانی کنار جاده منتظر بمانی تا او از راه برسد و شادمانه دستمال صورتی خود را برایت تکان دهد.
تو می توانی عبور قطارها،بارش ابرهاو پر کشیدن چلچله ها را ببینی.
تو می توانی عاشق باشی و هر صبح خروس خوان دنیارا با ترانه ای سبز بیدار کنی .
تو می توانی آغوش خود را به روی هر که و هر چه دوست داری بگشایی
و هر سال بهار به خاطر سروهاوستاره ها شکوفه کنی فرق تو با سنگ و شیشه همین است .
تو می توانی هر وقت که بخواهی از نردبان نور بالا بروی
و به خداوند که همچنان به تو نزدیک است بگویی دلت برایش تنگ شده است فرق تو با سنگ و شیشه همین است .
سلام علیکم
از این که مرا دوست خطاب کردی ممنونم. فرق تو اما با سنگ و شیشه بیشتر از اینهاست